واقعیت اینه که من آدمِ ماجرا، گستردگی و تنوعم. چقدر هم بخوام این میل رو تو خودم سرکوب کنم باز یک جایی این نیاز و این میل خودش رو نشون میده. من دلم میخواد آدمای مختلف رو ببینم، صحنهها و مکانهای مختلف رو اطراف خودم نیاز دارم که چشم و فکر و روحم رو تعذیه کنه، من به گستردگی نیاز دارم تا نفس بکشم. من نیاز دارم به چالش کشیده شم تا هرروز یه جنبهی جدید از خودم و تواناییهام رو کشف کنم یا برعکس، نیاز دارم به چالش کشیده شم تا هرروز بفهمم ضعفای اساسیم چیه.
تنهایی گاهی شبیه اینه که، ببینی نزدیکانت، تو رو نمیشناسن. انگیزههاتو نمیفهمن، و به غلط پیشبینیت میکنن. تنهایی شبیه وقتیه که میبینی تصویری که از تو تو ذهنشون دارند، از تصویری که خودت از خودت داری، اونقدر دوره، که طوری ناامید میشی، که حتی حوصلهی توضیح و شرحِ خودت رو نداری. و انگار اونها هم حوصلهی شنیدنش رو. باور کن، آدما تنها تر از چیزیان که تصور میکنن! توی سرعت و شتابِ دنیای امروز، با دوستیها و روابط متعدد، کی حوصلهی کشف دیگری رو داره؟ فکر
درباره این سایت